اگر به دیروز صبح باز می گشتم...

به تجربه سپهر جعفری

اگر به دیروز صبح باز می گشتم...

به تجربه سپهر جعفری

اگر به دیروز صبح باز می گشتم
می بخشیدم!

«بخشش»،
- این آب راهه همیشگی -
تنها گذرگاه آدم هاست
از صخره های دردناک زندگی
اگر به دیروز صبح باز می گشتم
از روزهای تکراری می گریختم

این «تکرارِ» تلخ تبر است
که قامت تنومند درخت را
به زیر می کشد.

اگر به دیروز صبح باز می گشتم

در مورد آن زن عطر فروش

یا آن مرد دست فروش

اینطور قضاوت نمی کردم.


باید بپذیرم

تصور من از مردم، آیینه «رفتار» آنهاست

نه «افکارشان»

- مردم در رفتار مختلفند -.

اگر به دیروز صبح باز می گشتم
برگهای بید مجنون ایستگاه اتوبوس
- این آیه های نو رسیده در بهار-
را نوازش می کردم

«بهار»
برای من دخترک معصومی است
که نفسش نسیم خنک صبحگاهی،
بوی زلفش عطر گل های بهار نارنج
و خیسی گونه اش
نم نم باران های با موسیقی است.
اما حیف،
قد این دختر معصوم، کوتاه است.

اگر به دیروز صبح باز می گشتم

دوباره با احترام و صبر پای صحبتش می نشستم،

«بزرگترها»

همیشه درس هایی برای زندگی بهتر

در چنته دارند.


یادمان باشد:

هر روز از تعداد «بزرگترهای زندگی»
کم می شود.

اگر به دیروز صبح باز می گشتم
کمی سخت تر می گرفتم
شاعرها - اگر باشم -
شاید احساس لطیفی داشته باشند
اما زندگی
جدی تر از جور کردن قافیه هاست

در زندگی
«سختی ها»
پوسته های زمخت درختی هستند
که برگهای لطیف لبخند
و میوه های شیرین شادی
می بخشند.

اگر به دیروز صبح باز می گشتم

دست نحیف آن پیر مرد را

- از سر غرور-

رها نمی گردم

همه ما «ناتوان» هستیم

یکی ناتوان در غلبه بر جاذبه زمین

یکی چون من

ناتوان از غلبه بر جاذبه نفس.

اگر به دیروز صبح باز می گشتم

با خواهرم

- که اشتباه کوچکی کرده بود -

آرام تر سخن می گفتم


سیل ها همیشه دشمنی می کنند

این

«آب های آرام» هستند

که در دل سخت زمین نفوذ می کنند.


اگر به دیروز صبح باز می گشتم

کمی بیشتر می خواندم

و کمی کمتر می خوابیدم


«روشنی»

این روزها

در خطوط خوابیده کتابی است

که بیدار می کنند.


اگر به دیروز صبح باز می گشتم

برای کودکی که با ذوق

کتاب کوچکش را ورق می زد

وقت بیشتری می گذاشتم


کودکان «فرصت های نابی» هستند که هنوز

بوی نور می دهند

آنها چند سالی بیشتر نیست که از خدا

جدا شده اند.